امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
سجادسجاد، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
محمدمحمد، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
وبلاگ امیرعلی و سجاد و محمدوبلاگ امیرعلی و سجاد و محمد، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

امیرعلی و سجاد و محمد

عکسهای امیر علی درخیرآباد

1395/4/5 18:38
269 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

به نام خدا ........

سلام الان بنده آمده ام تا پست بگذارم...

درظمن اینبار آمده ام با چند تا عکس از مسافرتمون به تربت که امید وارم نهایت لذت رو ببرید.

داستان از اینجا شروع می شود:

1394/3/21 داداش صادق شبش زنگ زد به خاله نجمه که بگه من و مامان و معصومه فردا می آییم تربت(1394/3/22) و خاله نجمه نیز به صادق گفت نه همین امشب بیاییدو از اینجور حرفا و دقیقا همون شب نیز فوتبال ایران بود و خوشبختانه ایران برد والبته با یک گل داشتم می گفتم ووقتی داداش صادق اومد گفتش که می خواهیم همین امشب بریم و ساعت های 20:30 دقیقه یا ساعت های 21 شب بود که راه اقتادیم از سمت طرقبه به سمت خیرآباد آخه خاله نجمه ام در خیر آباد بودندو را ستی همون روز هم شوهر خاله ی مادرم فوت کرده بودندو مانیز باید می رفتیم خیرآباد وتقربا ساعت های 12یا 1بود که رسیدیم خیرآباد و 22رفتیم حیئت خیرآباد وبعدازظهر نیز من و مامانم و خاله نجمه ام و خاله زهرایم و جاری خاله زهرایم یا همان خواهر شوهر خاله نجمه ام رفتیم سرخاک ها تا فاطحه ای بخوانیم و از آنجا نیز برگردیم خانه ودر خیرآباد توانستم چندتا عکس بگیرم که آنها را نیز خواهم گذاشت و در ظهر روز23 برگشتیم به سمت تربت آخه زهره خانم می خواستند بیایند تربت و امیر حسین نیر با عمه مرضی اش که می شود مامان آیدا و امید آمده بود از بیرجندو چندساعت بعداز اینکه رسیدیم تربت مامانم و خاله ام رفتند توی کوچه و بعداز اینکه آمدند خانه من و مامان خانه ی خاله ام موندیم تا خاله بره امیرحسین را بیاورد ووقتی هم که امیرحسین آمد همون شب نیز آقا مجطبی پسر خاله نجمه ام با پسر گلش امیر علی و همسرشون آمدند خانه ی خاله نجمه ام و 24 نیز بعداز ظهرش رفتیم خانه ی دایی هادی ام و آن روز نیز والیبال ایران و روسیه بود که ایران بردو 25 نیز رفتیم خانه ی دایی مهدیم و البته بعدازظهرش من و مامانم و امید و امیر حسین رفتیم و وقتی هم که رسیدیم اول از همه رفتیم وسط تنا بازی کردیم من و احسان و امید و امیرحسین که من و امید و امیرحسین در یک تیم بودیم و احسان تنها بود و بعداز آن نیز فوتبال بازی کردیم و دوباره من و امید امیرحسین در یک تیم بودیم و بعداز آن دوباره قایم موشک بازی کردیم که تقریبا وسط های بازی بود که ریحانه آمد و ادامه بازیمان را با ریحانه بازی کردیم و بعد از آن نیز یک بازی فکر احسان داشت که آن بازی را بازی کردیم که من و ریحانه توی یک تیم بودیم و احسان و امید و امیرحسین تکی بودند که خیلی کیف داد و از همین جا از پسردایی گلم نهایت تشکر را می کنم که با اینکه امتحان داشت اومدتا با من بازی کند و نگذاشت بهم بد بگذره توی تربت البته این رو هم بهتون بگما پسر داییم یک سال از بنده بزرگ تر هستش یعنی اول دبیرستان هستش و براش آرزوی موفقیت می کنم.

و در بعداز 26 رفتیم خانه ی دایی مهدیم آخه داداش صادقم و داداش امیرم و بابام می خواستند بیایند تربت و26 خانه ی دایی هادیم خوابیدیم و صبح روز27 رفتیم دوباره خانه ی دایی مهدیم و از آنجا نیز دوباره رفتیم خانه ی خاله نجمه ام و بعداز ظهر را افتادیم به سمت مشهد و این بود تمام داستان و البته چند تا کاری که ستاره و سحر یاد گرفتند را توضیح می دهم و بعد سریع عکس ها را می گذارم...

1- یاد گرفتند بایستند

2- ستاره و سحر دعوا می کنند سر گوشی و اسباب بازی دعوا می کنند و مثلا دوتا عروسک ستاره داره و دوتا عروسک سحر دارد سحر می آید و عروسک ستاره را بر می دارد و یا وقتی که ستاره گ.شی دستش باشد سریع ستاره می آید گوشی را از ستاره می گیرد و دو باره ستاره می آید گوشی را از دست سحر می گیرد و وقتی هم که مامانشون گوشی را از دستشون بگیرد دیگه واویلا است آخه دوتا ییشون می زنند زیر گریه و البته منم قربون ستا ره بشم آخه خیلی مظلومه و سحر هم که می خواهد همه ی چیز هارا از دست ستاره بگیرد.

حالا بریم سراغ چندتا عکس خوشگل ....

اول از همه برویم سراغ عکس های خیرآباد.......

عکس امیر علی نوه ی خاله زهرایم در خیر آباد ....

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 

 

پسندها (7)

نظرات (1)

مامان معصومهمامان معصومه
25 مهر 99 12:50
خوشبگذره بهت عزیزخاله😘
مامان امیرعلی و سجاد و محمد
پاسخ
مرسی خاله جون😘